رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

فقط باید خالص بود.
همین و بس.

۹۶ مطلب با موضوع «بهترین شعرهای من :: فاضل نظری» ثبت شده است

از صلح می‌گویند یا از جنگ می‌خوانند؟!
دیوانه‌ها آواز بی‌آهنگ می‌خوانند

گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ می‌خوانند

  • عبدالحسین مهدوی

نه چون اهل خطا بودیم رسوا ساختی ما را

که از اول برای خاک دنیا ساختی ما را

ملائک با نگاه یاس بر ما سجده می کردند

ملائک راست میگفتند اما ساختی ما را

  • عبدالحسین مهدوی

نرگس مردم فریبی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که می زد زخم، مرهم می فروخت


زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر

داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت

  • عبدالحسین مهدوی

در نمازت شعر می خوانی و می رقصی،دریغ!

جای این دیوانگی ها گوشه ی محراب نیست

  • عبدالحسین مهدوی

از شوکت فرمانرواییها سرم خالی است
من پادشاه کشتگانم، کشورم خالی است

چابک‌سواری، نامه‌ای خونین به دستم داد
با او چه باید گفت وقتی لشگرم خالی است

  • عبدالحسین مهدوی

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق

هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق!

قایقی در طلب موج به دریا پیوست

باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق

  • عبدالحسین مهدوی

در ابتدای سفر گفت بی سبب نگرانی

به بوسه گفتمش اما تو نیز چون دگرانی

به یوسف تو هزاران عزیز دست به دامان

تو مثل برده فروشان به فکر سود و زیانی

  • عبدالحسین مهدوی

با اینکه ننوشیدم از آن چشم شرابی
مهمان کن از آن گونه مرا بوسه یِ نابی
ای ترس تو را شکر که با این همه تردید
یک بار نیاویختم از سقف طنابی

  • عبدالحسین مهدوی

کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست

چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را؟

 

نمی دانم چه نفرینی گریبانگیر مجنون است

که وحشی می کند چشمانش آهوهای صحرا را!

 

چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی

فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را

  • عبدالحسین مهدوی

من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام
از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام

روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک
از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام...

  • عبدالحسین مهدوی