رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

فقط باید خالص بود.
همین و بس.

۹۶ مطلب با موضوع «بهترین شعرهای من :: فاضل نظری» ثبت شده است

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی

ردّ پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی

  • عبدالحسین مهدوی

ای که برداشتی از شانه ی موری باری

بهتر آن بود که دست از سر من برداری

.

.

هر چه می خواهمت از یاد برم ممکن نیست

من تو را دوست نمی دارم اگر بگذاری

  • عبدالحسین مهدوی

رود راهی شد به دریا،کوه با اندوه گفت

می روی اما بدان دریا زمن پایین تر است

.

.

گر جوابم را نمی گویی،جوابم کن به قهر

گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است

  • عبدالحسین مهدوی

از حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست

ناراضی ام ، امّا گله ای از تو ندارم

.

.

از غربت ام اینقدر بگویم که پس از تو

حتی ننشسته ست غباری به مزارم

  • عبدالحسین مهدوی

سر سجاده ام بودم که گیسوی تو درهم ریخت

نظرهای حلال و آرزوهای حرامم را

  • عبدالحسین مهدوی

با شکستم دشمنان را شادمان کردم،ولی

کاش،نفعی هم برای دوستانم داشتم

  • عبدالحسین مهدوی

ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است

بامت بلند باد که دلتنگیت مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است

  • عبدالحسین مهدوی

با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم
به خیابان شلوغی که نباید رفتیم

می شنیدیم صدای قدمش را اما
پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم

  • عبدالحسین مهدوی

ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد

برخیز فدای سرت،انگار نه انگار

  • عبدالحسین مهدوی

گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است

  • عبدالحسین مهدوی