رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

فقط باید خالص بود.
همین و بس.

۱۸ مطلب با موضوع «بهترین شعرهای من :: فاضل نظری :: اقلیّت» ثبت شده است

کبریای توبــه را بشکن پشیمانی بس است

از جواهر خانه ی خالی نگهبانی بس است

ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین

آبرو داری کــن ای زاهد! مسلمانی بس است

  • عبدالحسین مهدوی

همچنان وعده ی بخشایش شاهنشاهش

می کشد گم شدگان را به زیارتگاهش

  • عبدالحسین مهدوی

از صلح می‌گویند یا از جنگ می‌خوانند؟!
دیوانه‌ها آواز بی‌آهنگ می‌خوانند

گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ می‌خوانند

  • عبدالحسین مهدوی

نه چون اهل خطا بودیم رسوا ساختی ما را

که از اول برای خاک دنیا ساختی ما را

ملائک با نگاه یاس بر ما سجده می کردند

ملائک راست میگفتند اما ساختی ما را

  • عبدالحسین مهدوی

نرگس مردم فریبی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که می زد زخم، مرهم می فروخت


زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر

داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت

  • عبدالحسین مهدوی

در نمازت شعر می خوانی و می رقصی،دریغ!

جای این دیوانگی ها گوشه ی محراب نیست

  • عبدالحسین مهدوی

از شوکت فرمانرواییها سرم خالی است
من پادشاه کشتگانم، کشورم خالی است

چابک‌سواری، نامه‌ای خونین به دستم داد
با او چه باید گفت وقتی لشگرم خالی است

  • عبدالحسین مهدوی

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق

هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق!

قایقی در طلب موج به دریا پیوست

باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق

  • عبدالحسین مهدوی

در ابتدای سفر گفت بی سبب نگرانی

به بوسه گفتمش اما تو نیز چون دگرانی

به یوسف تو هزاران عزیز دست به دامان

تو مثل برده فروشان به فکر سود و زیانی

  • عبدالحسین مهدوی

با اینکه ننوشیدم از آن چشم شرابی
مهمان کن از آن گونه مرا بوسه یِ نابی
ای ترس تو را شکر که با این همه تردید
یک بار نیاویختم از سقف طنابی

  • عبدالحسین مهدوی