رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

فقط باید خالص بود.
همین و بس.

۳۱ مطلب با موضوع «بهترین شعرهای من :: سید حسن حسینی» ثبت شده است

دل این سوره فجر
پشت این صبح مبین
به تفاسیر نگاه تو اگر گرم نبود
شب ظلمانی یخبندان را
هیچ از قالب تکرار زدن شرم نبود...
***
آه ای عالم ربانی عشق!
در کتابی ابدی
شرح منظومه ی بیداری ما را بنویس

  • عبدالحسین مهدوی

عطش

چه بی رحمانه آتش می بارد

باید چراغ را خاموش کرد

تا چهره ی مردانگی

روشن شود

  • عبدالحسین مهدوی

من

شمشیر باستانی شرقم:

پرورده ی مصاف

بیزار از غلاف!

  • عبدالحسین مهدوی

تبرّی می جوییم

از سنگ جاهلی

که نرخ مروارید محمدی را شکست

و از پولادی

که در کوفه

برج آفتاب را به دو شق کرد

و در عاشورا

بوسه گاه نبی را

درنوردید...

  • عبدالحسین مهدوی

باغ کرامت است

گلوی تو

یا حسین!

  • عبدالحسین مهدوی

هنر و هنرمند

·        هنر به نردبان شبیه تر است تا آسانسور ،وسیله بالا رفتن است ، بالا برنده نیست

·        عظمت روحی یک هنرمند در لحظة برخورد با هنرمندی که از او بالاتر است ظاهر می‌شود.

·        از کرامات یک هنرمند متوسط یکی این است که هرگز در آثارش کشف تازه نمی بینی.

·        تردید در لحظه خلق هنر،مثل چرت زدن هنگام رانندگی است.

·        هنر یعنی شیرجه رفتن در یک قطره شبنم و احیانا! غرق شدن در آن!

  • عبدالحسین مهدوی

گفتم: این سخنوران که بی صدا غنوده اند

وه چه خوب و خواندنی سروده اند

قطعه ای بلیغ و ناب

جاودان سروده ای به رنگ عشق و آفتاب

قطعه ای که هیچ شاعری نگفت

بهترین ترانه ای که گوش آسمان شنفت

جان من نثارشان

  • عبدالحسین مهدوی

 القتل لنا عادة و کرامتنا الشهاده 

                                    امام سجاد«ع»

آن زخم که زیب فرق حیدر شده است

در عرصه ی کربلا مکرر شده است

بی زیور زخم قامت شیعه مباد

این کوه به زخم تیشه خوگر شده است

  • عبدالحسین مهدوی

آن جمله چو بر زبان مولا جوشید

از نای زمانه نعره ی «لا» نوشید

تنها ز گلوی اصغر شش ماهه

خون بود، که در جواب بابا جوشید

  • عبدالحسین مهدوی

هر دم که ز کارزار برمی گردی

شوریده و بی قرار بر می گردی

این بار کدام لاله ات پرپر شد

که این گونه شکسته وار برمی گردی؟

  • عبدالحسین مهدوی