رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

فقط باید خالص بود.
همین و بس.

۱۴ مطلب با موضوع «بهترین شعرهای من :: محمدمهدی سیار :: رودخوانی» ثبت شده است

سخت است گفتن اما

زان سخت تر: نگفتن

این راز برملا را

از این و آن نهفتن

  • عبدالحسین مهدوی

جان آمده رفته هیجان آمده رفته

نام تو گمانم به زبان آمده رفته

احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته

صف از پی صف تا به اذان آمده رفته؟

  • عبدالحسین مهدوی

دریا!مزن به سینه ی ما دست رد که ما

گر قطره ایم از آب وضویی چکیده ایم

  • عبدالحسین مهدوی

بوسیده‌ام لبِ تو چه منعِ رطب کنم؟

ای صبحِ من بدونِ تو از شب سیاه‌تر

این صبح را چه‌گونه بدونِ تو شب کنم؟

جانم به لب رسید بیا تا فراق را

  • عبدالحسین مهدوی

یا مثل خــــاک با نم پیمانه‌ای بســاز
یا مثل تـاک، در خود میخانه‌ای بســاز!
ای دل اگر تو را ز حقیقت نصیب نیست
بی رگ مبـاش لااقل افسانه‌ای بســاز!

  • عبدالحسین مهدوی

آری همین امروز و فردا باز می‌گردیم

ما اهل آن جاییم از این جا باز می‌گردیم

با پای خود سر در نیاوردیم از این اطراف

با پای خود یک روز اما باز می‌گردیم

  • عبدالحسین مهدوی

زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم

بایداین بار به غوغای قیامت برسم

من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش

لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم

  • عبدالحسین مهدوی

در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها

مترس از موج، بسم الله مجریها و مُرسیها

اگر این ساحران اطوار می ریزند طوْری نیست!

عصا در دست اینک می رسند از کوه موسی ها 

  • عبدالحسین مهدوی

هوهو زنان بیا نفست حق!
پیر سپید جامه رقصان!
ای برف...ای شگرف!
آن کثرت همیشگی شی ورنگ را
یکباره از بسیط زمین پاک کرده ای
کولاک کرده ای!

  • عبدالحسین مهدوی

این دنیا را

    یک دو نظر هم شده،به چشم خریدار

                   دیده ای آیا؟

          آخرتی می شود برای خودش ها!

  • عبدالحسین مهدوی