رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

فقط باید خالص بود.
همین و بس.

۲۲ مطلب با موضوع «بهترین شعرهای من :: فاضل نظری :: گریه های امپراتور» ثبت شده است

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند

این بار می برند که زندانی ات کنند

  • عبدالحسین مهدوی

آه!دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست...

  • عبدالحسین مهدوی

آیین عشق بازی دنیا عوض شده است

یوسف عوض شده است، زلیخا عوض شده است

سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی

در عشق سال هاست که فتوا عوض شده است

  • عبدالحسین مهدوی

تا کی تحمل غم و تا کی خدا خدا

دیگر ز یاد برده گمانم مرا خدا

در سنگسار، آینه ای را که می برند

شاید شکسته خواسته از ابتدا خدا

  • عبدالحسین مهدوی

اگر خطا نکنم،عطر،عطر یار من است...

  • عبدالحسین مهدوی

با عقل خود از عشق سخن گفتم و خندید

آری ! خبر از بی خبری خواسته بودم

غیر از ضررم مشورت دوست نبخشید

ای کاش ز دشمن نظری خواسته بودم

  • عبدالحسین مهدوی

هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار

چنین چرا دلتنگم؟! چنین چرا بیزار

  • عبدالحسین مهدوی

مستی نه از پیاله، نه از خُم شروع شد

از جاده ی سه شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به آینه

آن قدر«خیره» شدکه تبسم شروع شد

  • عبدالحسین مهدوی

تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست

نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست

  • عبدالحسین مهدوی

هنر آن است که عکس تو بیفتند در ماه

ماه در آب که همواره فرو ریختنی است

  • عبدالحسین مهدوی