رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

فقط باید خالص بود.
همین و بس.

۳۷ مطلب با موضوع «بهترین شعرهای من :: محمدمهدی سیار» ثبت شده است

فرجام ما «سیر من الحق الی الخلق» است

برگشتن فواره ها را ننگ نشمارید

  • عبدالحسین مهدوی

بهاری م‍ی‌رسد از راه و می‌گویند می‌روید

گل داوودی از هر سنگ، حسن یوسف از هر چاه

.

 به استقبال می‌آییمت آری دشت پشت دشت

چه باک از راه ناهموار و از یاران ناهمراه

  • عبدالحسین مهدوی

هر که دیده است مرا گفته غمی با من هست
غمی آواره که در هر قدمی با من هست

در دلم هر طرفی مجلس ذکری بر پاست
حاجت و روضه به قدر حرمی با من هست

  • عبدالحسین مهدوی

سخت است گفتن اما

زان سخت تر: نگفتن

این راز برملا را

از این و آن نهفتن

  • عبدالحسین مهدوی

جان آمده رفته هیجان آمده رفته

نام تو گمانم به زبان آمده رفته

احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته

صف از پی صف تا به اذان آمده رفته؟

  • عبدالحسین مهدوی

دریا!مزن به سینه ی ما دست رد که ما

گر قطره ایم از آب وضویی چکیده ایم

  • عبدالحسین مهدوی

بوسیده‌ام لبِ تو چه منعِ رطب کنم؟

ای صبحِ من بدونِ تو از شب سیاه‌تر

این صبح را چه‌گونه بدونِ تو شب کنم؟

جانم به لب رسید بیا تا فراق را

  • عبدالحسین مهدوی

یا مثل خــــاک با نم پیمانه‌ای بســاز
یا مثل تـاک، در خود میخانه‌ای بســاز!
ای دل اگر تو را ز حقیقت نصیب نیست
بی رگ مبـاش لااقل افسانه‌ای بســاز!

  • عبدالحسین مهدوی

آری همین امروز و فردا باز می‌گردیم

ما اهل آن جاییم از این جا باز می‌گردیم

با پای خود سر در نیاوردیم از این اطراف

با پای خود یک روز اما باز می‌گردیم

  • عبدالحسین مهدوی

زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم

بایداین بار به غوغای قیامت برسم

من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش

لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم

  • عبدالحسین مهدوی