رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

فقط باید خالص بود.
همین و بس.

۲۲۷ مطلب با موضوع «بهترین شعرهای من» ثبت شده است

بیداد کن که نیستم از اهل سبزه وار

هم تن دهم به ذلت و هم سر نهم به دار


  • عبدالحسین مهدوی

چشمش اگرچه مثل غزلهای ناب بود

چون شعر اعتراض لبش پر عتاب بود

.

کابوس من ندیدن او بود و  دیدنش

آنقدر خوب بود که انگار خواب بود

  • عبدالحسین مهدوی

ای دلِ باخته! این بار کجا می بری ام؟

راه نشناخته این بار کجا می بری ام؟

 منم آن فاخته گم شده کوکو خوان

منم آن فاخته...این بار کجا می بری ام؟

  • عبدالحسین مهدوی

ناز -با لحن زیر و بم- داری

باز گفتی که دوستم داری

از سر سادگی ندانستم

سر جور و سر ستم داری

  • عبدالحسین مهدوی

خیره است چشم‌ِ خانه به چشمانِ مات من

خالی است بی‌صدا و سکوتت حیات من

دل می‌کنم به خاطر تو از دیار خویش

ای خاطرت عزیز‌تر از خاطرات من

  • عبدالحسین مهدوی

از دور چشم دوخته‌ای بر تفاخرش

بر برج‌های خیره سرِ پر تکبرش

دشواری تصرف این قلعه را ببین ؛

دشوار می‌نماید، حتی تصورش !

  • عبدالحسین مهدوی

چندی ست شب هایی که مهتاب است بی خوابم
چندان که این امواج بی تابند بی تابم

ای آب ها دلگیرم از ماهی و مروارید
آخر چرا «ماه»ی نمی افتد به قلابم؟

  • عبدالحسین مهدوی

هم از زمین رانده ، هم از پرواز جا مانده

فوٌاره ای هستم که تردید است تقدیرم

تا سنگ دل بودم ، به روی قلٌه جایم بود

اینک که رودی گشته ام جوشان ، سرازیرم

  • عبدالحسین مهدوی

هم از زمین رانده ، هم از پرواز جا مانده

  • عبدالحسین مهدوی

چندان مگرد، جز ظلماتی نیست
ما گشته‌ایم، آب حیاتی نیست!

حیران مشو که هیبت دریا نیز
جز جمع جبری قطراتی نیست

  • عبدالحسین مهدوی