رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

فقط باید خالص بود.
همین و بس.

۲۲۷ مطلب با موضوع «بهترین شعرهای من» ثبت شده است

چشم انتظار آمدن مردمان مباش

آن سوتر از مناره نرفته ست اذانمان


  • عبدالحسین مهدوی

دل خوش نمی شوم به نسیم موافقی

چندان که در میانه گرداب، قایقی

گیرم که ابر کوچکی از روی اتفاق

بر سینه کویر ببارد دقایقی

  • عبدالحسین مهدوی

تو «باید»ی و یقینی، نه اتفاقی و «شاید»

تو سرنوشت زمینی، که اتفاق می‌افتد

.

بهار می رسد اما، چه فرق می‌کند آیا

برای شاخه خشکی که در اجاق می‌افتد ؟

  • عبدالحسین مهدوی

حساب روز و شب و سال و ماه دستم نیست

تو خود به یاد بیاور قرار خود را گاه

گمان مبر که دگر بی‌ تو زنده خواهم ماند

به عزت و شرف لا اله الا الله...

  • عبدالحسین مهدوی

به صحرایی دگر خواهم نهاد امشب سر خود را

ز خاطر می‌برد این رود وحشی بستر خود را

شبیه کودکی ماتِ خیابان‌های تهرانم

که ناغافل رها کرده‌ست دست مادر خود را

  • عبدالحسین مهدوی

باید منِ بی حوصله را هم بپذیری

ای عشق‌‌، نگو «نه» ... تو «بلا»ی همه گیری

.

لب باز کن ای رودِ روانی، جریان چیست؟!

با یادِ که آواره هر کوره کویری؟

  • عبدالحسین مهدوی

چشم می بندم، نباید جاده سرگرمم کند

چند کوه و آبشار ساده سرگرمم کند

 

راه را در شهرهای پرخیابان گم کنم

یا دهی آرام و دورافتاده سرگرمم کند

  • عبدالحسین مهدوی

فرجام ما «سیر من الحق الی الخلق» است

برگشتن فواره ها را ننگ نشمارید

  • عبدالحسین مهدوی

بهاری م‍ی‌رسد از راه و می‌گویند می‌روید

گل داوودی از هر سنگ، حسن یوسف از هر چاه

.

 به استقبال می‌آییمت آری دشت پشت دشت

چه باک از راه ناهموار و از یاران ناهمراه

  • عبدالحسین مهدوی

هر که دیده است مرا گفته غمی با من هست
غمی آواره که در هر قدمی با من هست

در دلم هر طرفی مجلس ذکری بر پاست
حاجت و روضه به قدر حرمی با من هست

  • عبدالحسین مهدوی