چشم انتظار آمدن مردمان مباش
آن سوتر از مناره نرفته ست اذانمان
- ۰ نظر
- ۱۵۰ نمایش
دل خوش نمی شوم به نسیم موافقی
چندان که در میانه گرداب، قایقی
گیرم که ابر کوچکی از روی اتفاق
بر سینه کویر ببارد دقایقی
تو «باید»ی و یقینی، نه اتفاقی و «شاید»
تو سرنوشت زمینی، که اتفاق میافتد
.
بهار می رسد اما، چه فرق میکند آیا
برای شاخه خشکی که در اجاق میافتد ؟
حساب روز و شب و سال و ماه دستم نیست
تو خود به یاد بیاور قرار خود را گاه
گمان مبر که دگر بی تو زنده خواهم ماند
به عزت و شرف لا اله الا الله...
به صحرایی دگر خواهم نهاد امشب سر خود را
ز خاطر میبرد این رود وحشی بستر خود را
شبیه کودکی ماتِ خیابانهای تهرانم
که ناغافل رها کردهست دست مادر خود را
باید منِ بی حوصله را هم بپذیری
ای عشق، نگو «نه» ... تو «بلا»ی همه گیری
.
لب باز کن ای رودِ روانی، جریان چیست؟!
با یادِ که آواره هر کوره کویری؟
چشم می بندم، نباید جاده سرگرمم کند
چند کوه و آبشار ساده سرگرمم کند
راه را در شهرهای پرخیابان گم کنم
یا دهی آرام و دورافتاده سرگرمم کند
فرجام ما «سیر من الحق الی الخلق» است
برگشتن فواره ها را ننگ نشمارید
بهاری میرسد از راه و میگویند میروید
گل داوودی از هر سنگ، حسن یوسف از هر چاه
.
به استقبال میآییمت آری دشت پشت دشت
چه باک از راه ناهموار و از یاران ناهمراه
هر که دیده است مرا گفته غمی با من هست
غمی
آواره که در هر قدمی با من هست
در دلم
هر طرفی مجلس ذکری بر پاست
حاجت و
روضه به قدر حرمی با من هست