داد و بیداد نکردم که در اندیشهی مــن
مرد آن است که غم را به گلو میریزد
آخرین مرحلهی اوج فرو ریختن است
مثل فواره که در اوج فرو میریزد...
- ۰ نظر
- ۲۳۵ نمایش
داد و بیداد نکردم که در اندیشهی مــن
مرد آن است که غم را به گلو میریزد
آخرین مرحلهی اوج فرو ریختن است
مثل فواره که در اوج فرو میریزد...
همچو پروانه که با شمع مقابل شده است
بارها سوخته است این دل اگر دل شده است
ترسم از روز جزا نیست که در این دنیا
آتش عشق تو با قهر تو کامل شده است
باز کـن ! فــرق نـــدارد چـــه شــرابــی بـاشـــد
از در مــســجــد و مــیــخــانــه نـبایــد تــرســیـد
راز بــد مـســت شــدن در خـُـم می پـنهان است
سر بکش ! از دو ســه پـیـمانــه نباید ترسـیـد
کمی نخند! کمی دست از دلم بردار
که هر چه می کشم از دست مهربانی توست
.
دو سال می گذرد من هنوز سربازم
وظیفه ی شب و روز ندیده بانی توست
پای احساس در میان باشد
انتخاب پرنده ها قفس است
لذت یک نفس رهایی را
از نگاه اسیر باید دید
کوه در رشته کوه بسیار است
کوه را در کویر باید دید
عمرم اگرکه خوب اگر بد گذشته است
یک رودخانه است که از سد گذشته است
دیگر به عقل کار ندارم که مدتی ست
کار من از نباید و باید گذشته است
ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود
این حرف های مرثیه خوانان دروغ بود!
ای کاش این روایت پرغم سند نداشت
بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ بود
بی دید و باز دید تو تبریک عید چیست؟
چندین دروغ مصلحت آمیز در بهار