رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

فقط باید خالص بود.
همین و بس.

۲۲۷ مطلب با موضوع «بهترین شعرهای من» ثبت شده است

کشش ساحل اگر هست، چرا کوشش موج؟

جذبه‌ی دیدن تو می‌کشد از هر طرفم

.

.

زخم بیهوده نزن، سینه‌ام از قلب تهی‌ست

بهتر آن است که سربسته بماند صدفم

  • عبدالحسین مهدوی

اما کم و بسیار! چه یک بار چه صد بار

تسبیح تو ای شیخ رسیده‌ست به تکرار

سنگی سر خود را به سر سنگ دگر زد

صد مرتبه بردار سر از سجده و بگذار

  • عبدالحسین مهدوی

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داری؟ کو دل پرطاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

  • عبدالحسین مهدوی

اکنون که میل دوست به با من نشستن است
تقدیر من چو گرد به دامن نشستن است

شوق فناست یا عطش وصل؟! هر چه هست
چون آب بر حرارت آهن نشستن است

  • عبدالحسین مهدوی

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم

  • عبدالحسین مهدوی

همه پرورده‌ی مهرند و من آزرده‌ی قهر
خیر در کار جهان نیست، تو هم شر برسان

.

.

.
مَردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود
شادمانم کن و اندوه مکرر برسان

  • عبدالحسین مهدوی

آن کشته که بردند به یغما کفنش را
تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را
خون از مژه میریخت به تشییع غریبش
آن نیزه که میبرد سر بی بدنش را

  • عبدالحسین مهدوی

هرچه در تصویر خود بهتر نگاه انداختم

بیشتر آیینه را در اشتباه انداختم

زندگی تصویر بود، ای عمر، برگردان به من

سنگ‌هایی را که در مرداب و ماه انداختم

  • عبدالحسین مهدوی

سرسبز دل از شاخه بریدم ، تو چه کردی ؟

افتادم و بر خاک رسیدم ، تو چه کردی ؟

من شور و شر موج و تو سرسختی ِ ساحل

روزی که به سوی تو دویدم ، تو چه کردی ؟

  • عبدالحسین مهدوی

چشـمت به ‌چشم ما و دلت پیش دیگریست
جای گلایه نیـست کـه ایـن رســم دلبریست

هـر کس گذشت از نظـرت در دلـت نشست
تــنـــها گنــاه آیــنــه ‌هـا زود بــــــاوریـسـت

  • عبدالحسین مهدوی