سر سجاده ام بودم که گیسوی تو درهم ریخت
نظرهای حلال و آرزوهای حرامم را
- ۰ نظر
- ۲۱۸ نمایش
سر سجاده ام بودم که گیسوی تو درهم ریخت
نظرهای حلال و آرزوهای حرامم را
ما
را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت
بلند باد که دلتنگیت مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
با
یقین آمده بودیم و مردد رفتیم
به خیابان شلوغی که نباید رفتیم
می
شنیدیم صدای قدمش را اما
پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم
راز
این داغ نه در سجده ی طولانی ماست
بوسه ی اوست که چون مُهر به پیشانی ماست
شادمانیم که در سنگدلی چون
دیوار
باز هم پنجره ای در دل سیمانی ماست
اگر چون رود میخواهد که با دریا بیامیزد
بگو چون چشمه بر زانو گذارد دست و برخیزد
به حرف دوستان از دست من دامن مکش هرچند
به ساحل گفتهاند از صحبت دریا بپرهیزد
دین
راهگشا بود و تو گمگشته ی دینی
تردید کن ای زاهد اگر اهل
یقینی
آهو نگران است، بزن تیر خطا را
صیاد دل از کف شده! تا کی به
کمینی؟