ما گشته ایم نیست تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت ، دگر آرزو مکن
دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن
- ۰ نظر
- ۱۵۹ نمایش
ما گشته ایم نیست تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت ، دگر آرزو مکن
دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن
من خود دلم از مهر تو لرزید ، وگرنه
تیرم به خطا می رود اما به هدر ،نه!
دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است
سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر ، نه
ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
به گرفتــــــار رهایی نتوان گفت آزاد
.
.
.
اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد !
مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟
فرصت امروز هم با وعده ی فردا گذشت
بی وفا!امروز با فردا چه فرقی می کند؟
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته
صف از پی صف تا به اذان آمده رفته؟
دریا!مزن به سینه ی ما دست رد که ما
گر قطره ایم از آب وضویی چکیده ایم
بوسیدهام لبِ تو چه منعِ رطب کنم؟
ای صبحِ من بدونِ تو از شب سیاهتر
این صبح را چهگونه بدونِ تو شب کنم؟
جانم به لب رسید بیا تا فراق را
یا مثل خــــاک با نم پیمانهای بســاز
یا
مثل تـاک، در خود میخانهای بســاز!
ای
دل اگر تو را ز حقیقت نصیب نیست
بی
رگ مبـاش لااقل افسانهای بســاز!
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آن جاییم از این جا باز میگردیم
با پای خود سر در نیاوردیم از این اطراف
با پای خود یک روز اما باز میگردیم