- ۰ نظر
- ۲۱۳ نمایش
باز کن دیده ی خود را ای دل!
بنگر
در زمانی که زمین را ز دو سو
بر جگر،
تیر تاتار جهان خوار فرود آمده است
وطنم-قامت بالنده ی عشق-
سر به داری است که از دار فرود آمده است.
مرده پرست نی ام!
که اگر نه اینچنین بود
در گور حافظه ام
مرده ها فراوانند
...
مرده پرست نی ام!
که اگر نه اینچنین بود
خود را می پرستیدم.
ماندن به هر طریق
پرسش بی رحمی است.
بزرگان «نه» را برگزیدند
و حقیران –به خواری-
تن به آری می دهند!
با ما به جز اسرار بیداری نگفتند
بیدارمان کردند و خود در خاک خفتند
ای که معمار نگاه تو خرابم کرده است
دل بیدار تو بیگانه ز خوابم کرده است
می روم مادر که اینک کربلا می خوانَدَم
از دیار دور یار آشنا می خوانَدَم
مهلت چون و چرایی نیست مادر،الوداع
زان که آن جانانه بی چون و چرا می خواندم
جز آرزوی وصل تو یک دم نمی کنم
یک دم ز سینه مهر تورا،کم نمی کنم
ای آنکه سربلند مرا آفریده ای
جز پیش آستان تو،سر خم نمی کنم