رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

فقط باید خالص بود.
همین و بس.

۲۲۷ مطلب با موضوع «بهترین شعرهای من» ثبت شده است

توی قرآن خوانده ام،یعقوب یادم داده است

دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است

  • عبدالحسین مهدوی

بادی که از حوالی یوسف گذر نکرد

گیرم رسید بر در کنعان چه فایده؟

  • عبدالحسین مهدوی

من که شاعر نیستم لالم...سکوتی ممتدم

داغی لب های تو قفل از دهان برداشته

  • عبدالحسین مهدوی

هرچه با تنهایی من آشناتر می شوی

دیرتر سر می زنی و بی وفاتر می شوی

هر چه از این روزهای آشنایی بگذرد

من پریشان تر تو هم بی اعتناتر می شوی

  • عبدالحسین مهدوی

چنان بر روی صورت ریختی موی پریشان را

که گویی ماه را یک هاله ی مبهم بغل کرده

  • عبدالحسین مهدوی

مرا می کشت این تنهایی زجرآور

سراغ من نمی آمد اگر شعری هر از گاهی

  • عبدالحسین مهدوی

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی

ردّ پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی

  • عبدالحسین مهدوی

ای که برداشتی از شانه ی موری باری

بهتر آن بود که دست از سر من برداری

.

.

هر چه می خواهمت از یاد برم ممکن نیست

من تو را دوست نمی دارم اگر بگذاری

  • عبدالحسین مهدوی

رود راهی شد به دریا،کوه با اندوه گفت

می روی اما بدان دریا زمن پایین تر است

.

.

گر جوابم را نمی گویی،جوابم کن به قهر

گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است

  • عبدالحسین مهدوی

از حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست

ناراضی ام ، امّا گله ای از تو ندارم

.

.

از غربت ام اینقدر بگویم که پس از تو

حتی ننشسته ست غباری به مزارم

  • عبدالحسین مهدوی