توی قرآن خوانده ام،یعقوب یادم داده است
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
- ۱ نظر
- ۲۴۱ نمایش
توی قرآن خوانده ام،یعقوب یادم داده است
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
من که شاعر نیستم لالم...سکوتی ممتدم
داغی لب های تو قفل از دهان برداشته
هرچه با تنهایی من آشناتر می شوی
دیرتر سر می زنی و بی وفاتر می شوی
هر چه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر تو هم بی اعتناتر می شوی
چنان بر روی صورت ریختی موی پریشان را
که گویی ماه را یک هاله ی مبهم بغل کرده
ناگهان آیینه حیران شد، گمان
کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی
ردّ پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی
ای که برداشتی از شانه ی موری باری
بهتر آن بود که دست از سر من برداری
.
.
هر چه می خواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست نمی دارم اگر بگذاری
رود راهی شد به دریا،کوه با اندوه گفت
می روی اما بدان دریا زمن پایین تر است
.
.
گر جوابم را نمی گویی،جوابم کن به قهر
گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است
از حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست
ناراضی ام ، امّا گله ای از تو ندارم
.
.
از غربت ام اینقدر بگویم که پس از تو
حتی ننشسته ست غباری به مزارم