رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

فقط باید خالص بود.
همین و بس.

۲۲۷ مطلب با موضوع «بهترین شعرهای من» ثبت شده است

باغ کرامت است

گلوی تو

یا حسین!

  • عبدالحسین مهدوی

هنر و هنرمند

·        هنر به نردبان شبیه تر است تا آسانسور ،وسیله بالا رفتن است ، بالا برنده نیست

·        عظمت روحی یک هنرمند در لحظة برخورد با هنرمندی که از او بالاتر است ظاهر می‌شود.

·        از کرامات یک هنرمند متوسط یکی این است که هرگز در آثارش کشف تازه نمی بینی.

·        تردید در لحظه خلق هنر،مثل چرت زدن هنگام رانندگی است.

·        هنر یعنی شیرجه رفتن در یک قطره شبنم و احیانا! غرق شدن در آن!

  • عبدالحسین مهدوی

گفتم: این سخنوران که بی صدا غنوده اند

وه چه خوب و خواندنی سروده اند

قطعه ای بلیغ و ناب

جاودان سروده ای به رنگ عشق و آفتاب

قطعه ای که هیچ شاعری نگفت

بهترین ترانه ای که گوش آسمان شنفت

جان من نثارشان

  • عبدالحسین مهدوی

 القتل لنا عادة و کرامتنا الشهاده 

                                    امام سجاد«ع»

آن زخم که زیب فرق حیدر شده است

در عرصه ی کربلا مکرر شده است

بی زیور زخم قامت شیعه مباد

این کوه به زخم تیشه خوگر شده است

  • عبدالحسین مهدوی

آن جمله چو بر زبان مولا جوشید

از نای زمانه نعره ی «لا» نوشید

تنها ز گلوی اصغر شش ماهه

خون بود، که در جواب بابا جوشید

  • عبدالحسین مهدوی

هر دم که ز کارزار برمی گردی

شوریده و بی قرار بر می گردی

این بار کدام لاله ات پرپر شد

که این گونه شکسته وار برمی گردی؟

  • عبدالحسین مهدوی

بشتاب برادر دلیرم،بشتاب

عباس تویی!تازه فراتی دریاب

چون بود شهید عشق در کرب و بلا

لب تشنه ی لبیک،نه لب تشنه ی آب

  • عبدالحسین مهدوی

آن نی که بر آن خشک، نیستان می خورد

آب از لب جوی لب و دندان می خورد

لب تشنه ز جویبار قرآن می خورد

می خورد فراوان و فراوان می خورد

  • عبدالحسین مهدوی

شوریده سری که شرح ایمان می کرد

هفتاد و دو فصل سرخ عنوان می کرد

با نای بریده نیز بر منبر نی

تفسیر خجسته ای ز قرآن می کرد

  • عبدالحسین مهدوی

گر بر ستم قرون برآشفت حسین(ع)

بیداری ما خواست،به خون خفت حسین(ع)

آنجا که زبان محرم اسرار نبود

با لهجه ی خون سرّ مگو گفت حسین(ع)

  • عبدالحسین مهدوی