رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

فقط باید خالص بود.
همین و بس.

۲۲۷ مطلب با موضوع «بهترین شعرهای من» ثبت شده است

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند 

معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین 

قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

  • عبدالحسین مهدوی

خبـر خیر ِتو از نقل رفیقان سخت است

حفظ ِحالات من و طعنه ی آنان سخت است
لحظه ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را

در دل ابر نگهداری باران سخت است

  • عبدالحسین مهدوی

شب اندوه کنار تو به سر می آید

آفتابی و به امر تو سحر می آید 

(نام زهرا به تو بانو چقدر می آید(
آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده ست
خار هم پیش شما گل به نظر می آید

  • عبدالحسین مهدوی

بی تـو نـشـسـتم در خـیـابـان زیـر بـاران
گـویی کـه مـجـنـون در بیـابـان زیـر بـاران

افـتــاده نــان خشـکی از منـقـار زاغــی
گنجشک خیسی می خورد نان زیر باران

  • عبدالحسین مهدوی

من به بعضی چهره ها چون زود عادت می کنم
پـیـششـان سـر بـر نمی آرم ، رعایت می کنم

همچـنـانکـه بـرگ خـشـکـیده نمـاند بـر درخـت 
مـایـه ی رنـج تـو بـاشـم رفـع زحمـت می کنم

  • عبدالحسین مهدوی

کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود

و دلم پبش کسی غیر خداوند نبود

آتشی بودی و هروقت تو را می دیدم
مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود

  • عبدالحسین مهدوی

دل این سوره فجر
پشت این صبح مبین
به تفاسیر نگاه تو اگر گرم نبود
شب ظلمانی یخبندان را
هیچ از قالب تکرار زدن شرم نبود...
***
آه ای عالم ربانی عشق!
در کتابی ابدی
شرح منظومه ی بیداری ما را بنویس

  • عبدالحسین مهدوی

عطش

چه بی رحمانه آتش می بارد

باید چراغ را خاموش کرد

تا چهره ی مردانگی

روشن شود

  • عبدالحسین مهدوی

من

شمشیر باستانی شرقم:

پرورده ی مصاف

بیزار از غلاف!

  • عبدالحسین مهدوی

تبرّی می جوییم

از سنگ جاهلی

که نرخ مروارید محمدی را شکست

و از پولادی

که در کوفه

برج آفتاب را به دو شق کرد

و در عاشورا

بوسه گاه نبی را

درنوردید...

  • عبدالحسین مهدوی