رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

فقط باید خالص بود.
همین و بس.

۲۲۷ مطلب با موضوع «بهترین شعرهای من» ثبت شده است

ما پلنگیم مگو لکه به پیراهن ماست

مشکل از آینه توست خطا از ما نیست

خلق در چشم تو دلسنگ ولی ما دلتنگ

لا الهی هم اگر آمده بی الا نیست

موج شوریده دل آشفتهء ماه است ولی

ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست

  • عبدالحسین مهدوی

شانه هایم تاب زلفت را ندارد!پس مخواه

تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند

  • عبدالحسین مهدوی

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم

ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم

  • عبدالحسین مهدوی

این طرف مشتی صدف آنجا کمی گل ریخته

موج، ماهیهای عاشق را به ساحل ریخته

بعد از این در جام من تصویر ابر تیره‌ ایست

بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته

  • عبدالحسین مهدوی

در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت
بــاور نـمـی کــردم بــه آســـانی دلـم رفت

از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می گـرفـتـنـد
در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـانی... دلم رفت

  • عبدالحسین مهدوی

امشب بیا یک سر به خوابم ماه تابان  
حالی بپرس از مادرت پیرت پسر جان !
دیگر سراغ از ما نمی گیری ، کجایی ؟
شاید که یادت رفته قول زیر قرآن 

  • عبدالحسین مهدوی

می رسد یک روز فصل بوسه چینی در بهشت

روی تـخـتـی با رقیبـان می نشینی در بهشت

تـا خـدا بـهـتـر بسوزانـد مـرا خواهـد گذاشت

یک نمایـشگـر در آتـش ، دوربـیـنـی در بهشت

  • عبدالحسین مهدوی

در دلش قاصدکی بود خبر می‌آورد

دخترت داشت سر از کار تو در می‌آورد

همه عمرش به خزان بود ولی با این حال

اسمش این بود: نهالی که ثمر می‌آورد

  • عبدالحسین مهدوی

از سحر عطر دل انگیز تو پیچیده به شهر
باز دیشب چه کسی خواب تو را دیده به شهر؟
گفت اخبار که "اهواز هوا طوفانیست"
بار دیگر نکند بال تو ساییده به شهر؟

  • عبدالحسین مهدوی

بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود

من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!

ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!

من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم

  • عبدالحسین مهدوی