زمن مخواه کنون با یقین کنم توبه
من از
بهشت مگر میوه با یقین خوردم!؟
قفس
گشودی ام و ” اختیار ” بخشیدی
همین
که از قفست پرزدم زمین خوردم!
- ۰ نظر
- ۱۶۷ نمایش
زمن مخواه کنون با یقین کنم توبه
من از
بهشت مگر میوه با یقین خوردم!؟
قفس
گشودی ام و ” اختیار ” بخشیدی
همین
که از قفست پرزدم زمین خوردم!
در قنوتم ز خدا«عقل» طلب میکردم
«عشق» اما خبر از گوشه محراب گرفت
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
به نسیمی همة راه به هم میریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم میریزد
سنگ در برکه میاندازم و میپندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم میریزد
به دریا می زنم ! شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم
که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر
بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری است
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
دل از اعماق دریای صدف های تهی بردار
همین جا در کویر خویش مروارید پیدا کن