راز
این داغ نه در سجده ی طولانی ماست
بوسه ی اوست که چون مُهر به پیشانی ماست
شادمانیم که در سنگدلی چون
دیوار
باز هم پنجره ای در دل سیمانی ماست
- ۰ نظر
- ۱۵۵ نمایش
راز
این داغ نه در سجده ی طولانی ماست
بوسه ی اوست که چون مُهر به پیشانی ماست
شادمانیم که در سنگدلی چون
دیوار
باز هم پنجره ای در دل سیمانی ماست
اگر چون رود میخواهد که با دریا بیامیزد
بگو چون چشمه بر زانو گذارد دست و برخیزد
به حرف دوستان از دست من دامن مکش هرچند
به ساحل گفتهاند از صحبت دریا بپرهیزد
دین
راهگشا بود و تو گمگشته ی دینی
تردید کن ای زاهد اگر اهل
یقینی
آهو نگران است، بزن تیر خطا را
صیاد دل از کف شده! تا کی به
کمینی؟
کشش ساحل اگر هست، چرا کوشش موج؟
جذبهی دیدن تو میکشد از هر طرفم
.
.
زخم بیهوده نزن، سینهام از قلب تهیست
بهتر آن است که سربسته بماند صدفم
اما کم و بسیار! چه یک بار چه صد بار
تسبیح تو ای شیخ رسیدهست به تکرار
سنگی سر خود را به سر سنگ دگر زد
صد مرتبه بردار سر از سجده و بگذار
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق راز داری؟ کو دل پرطاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی
اکنون که میل دوست به با من
نشستن است
تقدیر من چو گرد به دامن نشستن است
شوق فناست یا عطش وصل؟! هر چه هست
چون آب بر حرارت آهن نشستن است
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم
همه پروردهی مهرند و من آزردهی
قهر
خیر در کار جهان نیست، تو هم شر برسان
.
.
.
مَردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود
شادمانم کن و اندوه مکرر برسان