رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

فقط باید خالص بود.
همین و بس.

۲۲۷ مطلب با موضوع «بهترین شعرهای من» ثبت شده است


اول روضه می‌رسد از راه

قد بلند است و پرده‌ها کوتاه

آه از آنشب که چشم من افتاد

پشت پرده به تکه ای از ماه

  • عبدالحسین مهدوی


چرا اهالی این شهر عاشقت نشوند

چنین که عطر تو در کوچه‌ها پراکنده است

  • عبدالحسین مهدوی


وقت آن شد که دلم را بِگُذارم بروم

با تو او را تک و تنها بگذارم بروم

 

به کجا می‌شود از معرکه‌ی عشق گریخت

گیرم امروز از اینجا بگذارم بروم

  • عبدالحسین مهدوی


رد نشو از میان قبرستان، مرده‌ها را تو بی‌قرار نکن

چادرت را به روی خاک نکش، روحشان را جریحه دار نکن

  • عبدالحسین مهدوی


مهربانی ؛ چشم بارانی چه می آید به تو

عاشقی  ؛ این حس روحانی چه می آید به تو

آن نگاه زیر چشمی با وقارت می کند

این تبسم های پنهانی چه می آید به تو

  • عبدالحسین مهدوی


شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد

زنده در گور غزلهای فراوان باشد

نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت

نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد

  • عبدالحسین مهدوی


به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر

بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر

فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد

که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر

  • عبدالحسین مهدوی

سکوت عین سکوت است، بی همانند است

که پیشوند ندارد، بدون پسوند است

زبان رسمی اهل طریقت است سکوت

سکوت حرف کمی نیست، عین سوگند است

  • عبدالحسین مهدوی

شب گذشته من و او چه خواب خوبی بود

در آن سیاهی شب آفتاب خوبی بود

همیشه موقع دیدار او دلم می ریخت

اگر چه ترس نبود اضطراب خوبی بود

  • عبدالحسین مهدوی


گم کرد شبی راه و مسیرش به من افتاد

ناخواسته در تیر رس راهزن افتاد

در تیر رس من گره انداخت به ابرو

آهسته کمان و سپر از دست من افتاد

  • عبدالحسین مهدوی