چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم
به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم
اگر پرنده مرا آفریدهاند چرا
قفس بسازم و دربند آشیان باشم
- ۰ نظر
- ۱۴۱ نمایش
چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم
به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم
اگر پرنده مرا آفریدهاند چرا
قفس بسازم و دربند آشیان باشم
مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است
برکه ای گفت به خود، ماه به من خیره شده ست...
ماه خندید که من چشم به خود دوخته ام
گفتــی بـــگو راز خـــزان هـــا را بــــه آن هــــا
پـــایــــان تلــــخ داستــــان هـــا را به آن هــــا
گــــل ها نمی دانــــند امـــــا می رســــانــــم
پیغـــــــام رنـــــج بـــــاغبان هــــا را بـه آن هــا
در این دریا،چه می جویند ماهی های سرگردان
مرا آزاد می خواهی ؟به تنگ خویش برگردان
مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی
اگر این است آزادی مرا بی بال و پر گردان
غمخوار من! به خانه ی غم ها خوش امدی
با من به جمع مردم تنها خوش امدی
بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت برای تماشا خوش امدی
کبریای توبــه را بشکن پشیمانی بس است
از جواهر خانه ی خالی نگهبانی بس است
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبرو داری کــن ای زاهد! مسلمانی بس است
از صلح میگویند یا از جنگ میخوانند؟!
دیوانهها
آواز بیآهنگ میخوانند
گاهی
قناریها اگر در باغ هم باشند
مانند
مرغان قفس دلتنگ میخوانند
نه چون اهل خطا بودیم رسوا ساختی ما را
که از اول برای خاک دنیا ساختی ما را
ملائک با نگاه یاس بر ما سجده می کردند
ملائک راست میگفتند اما ساختی ما را