شعر 10 - ندیده بانی

ای جوجه ی زشت،قو شدن آسان نیست

با آینه روبه رو شدن آسان نیست

در گله ی گرگ های باران دیده

چوپان دروغگو شدن آسان نیست

شعر 9 - ندیده بانی

تک و تنهاتر از آنم که به دادم برسند

آن چنانم که شدم دست به دامان خودم

.

.

از بهشتی که تو گفتی خبری نیست که نیست

می روم سر بگذارم به بیابان خودم

شعر 8 - ندیده بانی

تابع کشور دلم بودم

گرچه من را به رسمیت نشناخت

شعر 7 - ندیده بانی

داد و بیداد نکردم که در اندیشه‌ی مــن

مرد آن است که غم را به گلو می‌ریزد

آخرین مرحله‌ی اوج فرو ریختن است

مثل فواره که در اوج فرو می‌ریزد...

شعر 6 - ندیده بانی

همچو پروانه که با شمع مقابل شده است

بارها سوخته است این دل اگر دل شده است

ترسم از روز جزا نیست که در این دنیا

آتش عشق تو با قهر تو کامل شده است

شعر 5 - ندیده بانی

برگشته ایم! سخت پریشان و مضطرب

یوسف درون چاه نباشد چه می کنیم؟

شعر 4 - ندیده بانی

باز کـن ! فــرق نـــدارد چـــه شــرابــی بـاشـــد

از در مــســجــد و مــیــخــانــه نـبایــد تــرســیـد

 

راز بــد مـســت شــدن در خـُـم می پـنهان است

سر بکش ! از دو ســه پـیـمانــه نباید ترسـیـد

شعر 3 - ندیده بانی

کمی نخند! کمی دست از دلم بردار

که هر چه می کشم از دست مهربانی توست

.

دو سال می گذرد من هنوز سربازم

وظیفه ی شب و روز ندیده بانی توست

شعر 2 - ندیده بانی

پای احساس در میان باشد

انتخاب پرنده ها قفس است

لذت یک نفس رهایی را

از نگاه اسیر باید دید

کوه در رشته کوه بسیار است

کوه را در کویر باید دید

شعر 1 - ندیده بانی

عمرم اگرکه خوب اگر بد گذشته است

یک رودخانه است که از سد گذشته است

دیگر به عقل کار ندارم که مدتی ست

کار من از نباید و باید گذشته است