رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

فقط باید خالص بود.
همین و بس.

امشب بیا یک سر به خوابم ماه تابان  
حالی بپرس از مادرت پیرت پسر جان !
دیگر سراغ از ما نمی گیری ، کجایی ؟
شاید که یادت رفته قول زیر قرآن 
دست تو از وقتی به دست حوریان است 
کمتر می افتی یاد این دستان لرزان 
تو همنشینی با جوانان بهشتی
لطفی ندارد دیدن ما سالمندان !
شرمنده ام مادر ! دلم خیلی گرفته 
ناراحت از حرفم نشو روبرنگردان......
پیش سماور روبه رو یایش نشسته 
مادر بزرگ پیر من با چشم گریان 
چیزی نمی گوید ولی از چشم هایش 
می شد بفهمی در اتاقش هست مهمان 
دارد برایش چای می ریزد ولی او 
مثل همیشه لب نخواهد زد به فنجان 
عطر عجیبی خانه را پرکرده شاید 
عطر گلی باشد که مانده زیر باران

  • ۱۶۸ نمایش
  • عبدالحسین مهدوی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی