- ۰ نظر
- ۱۴۲ نمایش
پیشانی موّاج ماهی گیر
یا چشم های ساده ی این ماهی بی تاب؟...
آنک سوالی مانده آویزان
در امتداد ریسمان در آب
کتمان نباید کرد،
در این عکسها پیداست
من بعد از آن پاییز هم خندیده
ام گهگاه!
اوضاع...ای...بد نیست، مشغولم
با چند تخته پاره و اره
کنج کویری لخت
خو کرده با تنهایی پیشین
چون «عطارد» گرد تو بیش از همه چرخیده ام
سوختم،شکر خدا عشق ات مدار کوچکی ست
بارها از پیش روی ات رد شدم صیاد پیر
می پسندیدی نمی گفتی شکار کوچکی ست
من که دائم پای
خود دل را به دریا می زنم
پیش تو
پایش بیفتد قید خود را می زنم
کعبه
ای در سینه ام دارم که زایشگاه توست
از
شکاف کعبه گاهی پرده بالا می زنم
پی به راز سفرم بُرد و چنان ابر گریست
دید باز امدنی در پیِ این رفتن نیست
همه گفتند "مرو" دیدم و نشنیدم شان
مثله این بود به یک رود بگویند:بایست!
تیر برقی «چوبیم»
در انتهای روستا
بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا
ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو
داشت
کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا
غیر از آیینه هایی که تعقر داشتند
تا به حالا هیچ کس کوچک مرا نشمرده است
.
.
آن گلی را که خلایق بارها بو کرده اند
تازه هم باشد برای من گلی پژمرده است