رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

... و ما را نیز شراب نابی آرزوست

رحیق

فقط باید خالص بود.
همین و بس.

۳۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست

چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را؟

 

نمی دانم چه نفرینی گریبانگیر مجنون است

که وحشی می کند چشمانش آهوهای صحرا را!

 

چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی

فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را

  • عبدالحسین مهدوی

من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام
از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام

روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک
از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام...

  • عبدالحسین مهدوی

بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ

هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!

  • عبدالحسین مهدوی

شعله انفس و آتش‌زنه آفاق است
غم قرار دل پرمشغله عشاق است

جام می‌ نزد من آورد و بر آن بوسه زدم
آخرین مرتبه مست‌شدن اخلاق است

  • عبدالحسین مهدوی

ما پلنگیم مگو لکه به پیراهن ماست

مشکل از آینه توست خطا از ما نیست

خلق در چشم تو دلسنگ ولی ما دلتنگ

لا الهی هم اگر آمده بی الا نیست

موج شوریده دل آشفتهء ماه است ولی

ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست

  • عبدالحسین مهدوی

شانه هایم تاب زلفت را ندارد!پس مخواه

تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند

  • عبدالحسین مهدوی

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم

ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم

  • عبدالحسین مهدوی

این طرف مشتی صدف آنجا کمی گل ریخته

موج، ماهیهای عاشق را به ساحل ریخته

بعد از این در جام من تصویر ابر تیره‌ ایست

بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته

  • عبدالحسین مهدوی

در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت
بــاور نـمـی کــردم بــه آســـانی دلـم رفت

از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می گـرفـتـنـد
در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـانی... دلم رفت

  • عبدالحسین مهدوی

امشب بیا یک سر به خوابم ماه تابان  
حالی بپرس از مادرت پیرت پسر جان !
دیگر سراغ از ما نمی گیری ، کجایی ؟
شاید که یادت رفته قول زیر قرآن 

  • عبدالحسین مهدوی